۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

در رسای بزرگان پنجشیر و شیروان

در بدترین شرایطی که پاکستان به کشور ما تحمیل کرده بود احمد ولی مسعود در تماس تلفونی که در آن زمان با احمد شاه مسعود داشت؛ گفت که همه دوستان میخواهند که شما هم برای‌ مدتی وطن را ترک کنید . مگر او در جواب چنین گفته بود :«...آیا این انصاف هست که زمانی به کابل بودیم ، بالای‌مردم حکومت کردیم . مردم ما را قبول داشت . و ما تعهد سپردیم بخاطر دفاع از مردم ، بخاطر دفاع از استقلال ، به خاطردفاع از افغانستان . حال که مردم در مشکل قرار دارند ، آیا آنها را ترک بگوییم ؟ آیا واقعاً این انصاف است؟ من فکر نمی کنم که این انصاف باشد . من تا آخرین قطره خون درین کشور می ایستم . مقاومت میکنم . خدا خواسته باشد ، مطمین هم هستم و امید وار که افغانستان روزی آزاد می شود .»
http://cheguevaraahmadshahmasoodorodbozorg.files.wordpress.com/2010/04/ahmad-shah-masood-orod-bozorg1.jpg


احمد شاه مسعود قهرمان ملی ما برای ایرانیان به عنوان یک رهبر آزادیخواه و یک قدرت کلان شناخته می شود .عده معدودی می دانند در پشت سر او چه اندیشه  بزرگی تا شام مرگش افراخته بود .
اندیشه روانی که او را در بزنگاه کمین و یورش بی رقیب می ساخت . نزدیکترین دوست ایرانی او ، از شیروان کهن سال ، ارد بزرگ بود همانکه نخستین بار  لقب شیر تنگه پنجشیر را به قهرمان ملی ما داد . همانکه در هنگامه سخت طغیان طالبان مسعود بزرگ را همراهی کرد در پنجشیر، سالنگ و بوله غین . او با آن اندیشه بی نظیر و جهانگیر ، مسعود بزرگ را تنها نگذاشت .
تا هنگامی که مسعود در بین ما بود ارد بزرگ ننوشت و از آن پس تا به امروز سخنان او را در هر کوی و برزنی شنیده می شود .
از ترقندی تا مزار شریف ، از مزار تا شیرخان ، کندز و بگرام و جلال آباد ، از جلال آباد تا غزنی ، قندهار و زرنج ، از زرنج تا شین داند و هرات سخنش پیچید و مهرش بردلها افتاد .
قومندانها  و زورمندان دیگر ساکتند نگرش های قبیلوی افراد واشخاص قوم گرای و بحران زا و تقرر یافتن آنها به سمت های بلند دولتی به مناسبات قومی ، لسانی و ملحوظات سیاسی باعث شده احمدشاه مسعود و یاران نزدیکش در هاله ابهام فرو روند.
از یاد برده اند که مسعود بزرگ می گفت "ما برای آزادی می رزمیم ، زیرا زیستن در زیر چتر بردگی پست ترین نوع زنده گی است. برای حیات مادی همه چیز را میتوان داشت آب نان و  مسکن. ولی اگر آزادی ما برباد رفت اگر غرور ملی ما درهم شکسته شد واگر استقلال ما نابود گشت در آن صورت این زنده گی برما کوچکترین لذت نخواهم داشت"
ارد بزرگ تنها ایرانی است که تا این اندازه در این زمانه سخت به مردم وطن ما نزدیک شده و میهمان غریب نیست که آشنای نزدیک است .
این چانس اعظیم مردم ماست که یار نزدیک مسعود بزرگ را هنوز می بینند . زنده باشی مرد حماسه های سخت ، زنده باشی همراه مسعود بزرگ ، زنده باشی شیر شیروان ...

بیاد شهید احمد شاه مسعود ( رح)  و آرزوی بزرگش .
شعری از : مهندس  شاه امیر فروغ

ای دریغ
پـــرتو جــــان ، در غبـــارستـــانِ تن ، گــــم کـــــرده ام
شــــعشـــع اش را ، در سیــــه چالِ بـــدن ، گــم کرده ام
مـــن بـــه دنبـــال خـــودم ، امــــا نمی یــــابم ، دریـــــغ
در ظــــلامِ جسمِ خــــود ، مـــن خویشتـــن گــم کــرده ام
بـــلبـــلی خـــوشـــخوان ، در گــــلزارِ رضوانــــم ، ولی
در قـــفس بنیــــادِ تـــن ، مـــن آن چــــمن گــم کـــرده ام
همچــــو یعقوبـــــم ، غمـــی جـــانکاه بـــاشد در جـــــگر
یـــوسفِ خود را ببیــــن ، در پیــــرهن ، گـــم کــــرده ام
نالـــــه هـــــا دارم درونِ سینــــــه ، امـــــا ای دریـــــــغ
بـــختِ بد بیـــن ، کز قضـــا ، راهِ دهن گــــم کـــــرده ام
سینـــه می جـــوشد بـــرای گــــم شدن در نــــورِ جــــان
ای دریــــغ و درد ، بنـــگر ، گـــم شدن ، گم کـــــرده ام
یافت « مسعود » آنچه را میخواست ، اما ای « فروغ »
نــــورِ جـــــان را من ، میــــانِ انـــــجمن ، گـــم کرده ام

دهم جولای 2008  لندن



شقایق شاهی
مزار شریف / 10 حمل، 1389



برگرفته از :
http://ahmadshahmassoud-orodbozorg.blogsky.com/

 

Are you a Techie? Get Your Free Tech Email Address Now! Visit http://www.TechEmail.com

دوست از دیدگاه بزرگان

نوشته شده توسط:صادق قنبری

 

 

بهترین دوست
هیچ گاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش می دهد . ارد بزرگ


ابله ترین دوستان
ابله ترین دوستان ما، خطرناک ترین دشمنان هستند.سقراط


دوست یا برادر
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند . امیل فاگو


شر دوست
خدایا ! مرا از دوستانم محافظت بفرما . چون می دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ كنم ! . ولتر


نابودی زمان
دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. ارد بزرگ


رابطه دشمن و دوست
آنکه از دشمن داشتن می ترسد ، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت . هزلت


دوست واقعی
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . مارکز


تاثیر دوست
صفات هر کس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست. کارلایل


رفیق بازی
هرگز بخاطر دوستت ، از انجام وظیفه ای چشم مپوش. سن لانبر


نگه داشتن دوست
دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است. باتلر


توبیخ دوست
دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین . اسکاروایلد


بعضی
بعضی ها طوری هستند که دوستانشان هرقدر از آنها پایین تر باشند بیشتر دوستشان دارند . چترفیلد


دوستان تو
همه كسانی كه با تو می خندند دوستان تو نیستند. مثل آلمانی


بهترین چیز جهان
چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست . آکویناس


پایداری در دوستی
در دوستی درنگ کن ، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش . سقراط


فاصله با دوستان
برای آنکه همواره دوستانمان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه ای میان خود و آنها داشته باشیم . ارد بزرگ


دوستی و خانواده
دوستان عبارت از خانواده ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است . آلفونس کار


دوست نیكو
نشان دوست نیكو آن است كه خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشكار نكند . پور سینا


برای اهل اندیشه
هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ


جزر و مد در دوستی
اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟ . جبران خلیل جبران


گاه سختی
دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد . بزرگمهر


تو بی نظیری
در روز عشاق برای دوستت كارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف كسیكه فكر میكند تو بی نظیری » . براون


بدگویی از دوستان
خموشی در برابر بدگویی از دوستان ، گونه ای دشمنی است . ارد بزرگ


روزهای بارانی
دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد . پل نرولا


آن دوست
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد . جبران خلیل جبران


شکارگاه دشمنان
دوستان برای نخجیر دشمنان ، چون تیر و پیکان اند . بزرگمهر


قلب دو دوست
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران


حد دوست و دشمن
هر بدی میتوانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد . سعدی


ارزش دوست
بهترین وسیله برای کاهش دشمنان ازدیاد دوستان است . انوره دوبالزاک


در روز سختی
به ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی . ارد بزرگ


راز دوستی و  ثروت
بهترین و حقیقی ترین دوستانم از تهی دستانند . توانگران از دوستی چیزی نمی دانند . موزارت


شراکت با دوست
اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو . ارد بزرگ


زمان سختی
دوست زمان احتیاج ، دوست حقیقی است . ضرب المثل انگلیسی


دلداری
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . گابریل گارسیا مارکز


دوست انسان
نفرت به همان اندازه دوست داشتن ، خوب است . یک دشمن می توان به خوبی یک دوست باشد . برای خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد . جبران خلیل جبران


دوستی دشمن
دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند . پس آنگه به دوستی کارها کند که هیچ دشمنی نتواند . سعدی


درک دوست
اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی. او را هرگز درک نخواهی کرد. جبران خلیل جبران


تفسیر دوستان
بیشتر بدبختی های ما قابل تحمل تر از تفسیرهایی است که دوستانمان درباره آنها می کنند . کولتون


ترس از دوست
از دشمن خودت یكبار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین


دوست نیکو
نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند. بوعلی سینا


نیکی به دوستان
اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه كنید، به دوستان خود نیكی كنید . کورش


دوستان زیاد
بهترین وسیله دفع دشمنان ، ازدیاد دوستان است . بیسمارک


تنها دوست
من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام ! . ناپلئون


دوستان محافظه کار
دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ


برگرفته از :

http://www.sadegh-gh.mihanblog.com/post/73


فرهمندی درفلسفه ارد بزرگ

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان

great-orod-6

ارد بزرگ میگوید آدمهای فرهمند به نیرو و توان خویش باور دارند

همی تافت ز او "فر" شاهنشهی / چو ماه دو هفته ز سرو سهی

به "فر" جهاندار بستش میان / بر گردن برآورد گرز گران

کمر بست با "فر" شاهنشهی / جهان گشت سرتاسر او را رهی (فردوسی بزرگ)

با واژه ی "فره" نخستین بار در اوستا آشنا میشنویم و در سرچشمه های پهلوی و نیکونبشتار فردوسی پاکزاد با آن خوی میگیریم. گفتار درباره ی فره میتواند نهند کتابی سترگ باشد. از این رو در کوتاه نبشته ی روبرو نمیتوان بونده آن را پرداخت کرد.

فره در زبان پهلوی Xvarrah، در فارسی میانه پهلوی Farrah در چم نیکبختی، شکوه و درخشش است. "فره" نیروی کیهانی و ایزدی نیز هست. در اوستا از دو گونه فره نام برده شده است؛ یکی "فر ایرانی" یا "ائیریانِم خوَرنَه" و دیگر "فر کیانی" یا "کوائینیِم خوَرنَه". در بندهای یک و دو از "اشتاد یشت" آمده که فر ایرانی از ستور و رمه و دارایی و شکوه برخوردار است و بخشنده ی خرد و دانش و در هم شکننده ی ناایرانیها است. در "زامیاد یشت" نیز آمده است که چگونه فر ایرانی نوبنو، از آنِ ناموران و پادشاهان و پارسایان گردید و آنان از پرتو آن رستگار و کامروا شدند. این فر همیشه از آنِ ایرانیان بوده و تا پدیداری سوشیانت و دامنه ی رستخیز از ایران روی برنخواهد تافت.. ایرانیان پس از اسلام فره را با "روان" به نادرستی یکی دانسته اند.

به هر روی، فره از آغاز باشندگی انسان با وی بوده است، با او به شکار میرود و او را شاهنشاه رمگان میسازد.

"فره" آن نیروی مینوی است که فرد را توانا میسازد فراتر از هستی و توانایی خویش دست به انجام اَبَرکارها بزند و با این کار خویشتن را در گروه خود ویژه سازد.

فرهمند در آغاز تاریخ، کسی بوده که در تنگناهای نخستین زندگی آدمی، با نیروی جان و روان خویش راهگشای سختیها بوده است. او یک شکارچی، یا یک پزشک بوده که آدمی نخستین را از شر درندگان و خشکسالی و بیماری رهانیده است.

فره در ایران (به ویژه در شاهنامه) نیز سرگذشتی همسان با تاریخ آدمی دارد. کیومرث و هوشنگ و تهمورث زینوند راهبری فرهمندانه ای بر زیردستان دارند. آنها ازین رو فرهمندند که نیازهای نخستین آدمی را توانسته اند به خوبی برآورده کنند. کیومرث و هوشنگ (در چمِ سازنده خانه خوب) خوراک و پوشاک و خانمان و آتش را به ارمغان می آورند. تهمورث نیز در جنگ با دیوان، رامش و امنیت همچنین دبیره و نوشتن را ارمغان میدهد. آنها فرهمندند ازین رو که "به نیروی خویش باور دارند" آنها همانند نیاکان نخستینشان سیماچه(ماسک) ای به چهره میزنند و "من" خود را برای یاوری قوم خویش گسترش میدهند.

گونه ای دیگر از فرهمندان، شکارچیان و جادوگران قبیله بودند که با زدن سیماچه شیر به چهره، به شکار میپرداختند، نه اینکه به شیر بودن وانمود کنند، آنها واقعا باور داشتند که شیر هستند. آنها نخستین خودآگاهانند.

فرهمندی جنگاوران، همیشگی نبوده است، چرا که در روزگار آشتی نیازی به جنگجویان نبوده است، به همین شوند شاید فرهمندی پادشاه و پیرو آن سامانه ی شاهنشاهی در ایران از زمانی رسمی و روزمره میگردد که آریاییان بر دیوان جنگجو چیره میگردند و به همین شوند کشور نیاز به جنگجویانی همیشگی پیدا میکند تا رایش و نظم را در جامعه برقرار سازند . یعنی در زمان جمشید..

البته فراموش نکنیم در سرزمینهایی که چهره روشنی از خداوند دارند، فره، ارمغانی ایزدی به شمار می آید. و همین نکته موجب گمراهی بسیاری از پژوهشگران نوین ایران گشته است. آنها میپندارند فرهمند با زور بر مردمان چیره گشته و از برای نگاهبانی از جایگاهش، باشندگی خود در پایگاه رهبری را به خداوند نسبت میدهد… و به نادرستی نمونه هایی می آورند در حالی که حقیقت به وارون اندیشه ی آنهاست. فرهمند از آن روی فرهمند است که برترین قوم خویش در راهبری است، گرچه فرمانروایی او بر مردمان از حق حاکمیت مردم زیردست وی چنانکه در الگوی باختریان است شالوده نمیگیرد اما او اگر نتواند خویشکاری اش در برآوردن آرزوها و خواسته های مردم را به سرانجام برساند، دیگر فرهمند نیست. همچنین فرهمند اگر بیدادگری کند، فره اش از وی جدا میگردد. همچون جمشید و کاووس که فر از آنها سه بار میگسلد. یا نوذر که راه بیدادگری میپوید و مردم بر وی میشورند.

دیدگاه خوب مردم بزرگترین پشتیبان برگزیدگان است (اُرُد بزرگ)

فره و فرهمندی در اندیشه ی ایرانی با آنچه در باختر بدان "کاریزما" میگویند تفاوت بزرگی دارد. در حالی که در باختر زمین "فره" را چونان نیرویی شگفت آور اما بی هیچ بارِ اخلاقی نیک و بد میشناسند، در ایران، فرهمندی بارِ اخلاقیِ نیک دارد. به گفته ی دیگر؛ در فلسفه ی باختر، ماکس وِبِر حتا دزدان دریایی را گونه ای از فرهمندان میشمارد چرا که آنها توانسته اند فراتر از پیروی از سنت و دیوانسالاری، دست به انجام کارهای قهرمانی بزنند. اما در اسطوره های ایران آمده است هنگامی که فره سه بار از جمشید به پیکره ی مرغی (وارَغنَ) گریخت، ضحاک و افراسیاب بدکردار هر چه تلاش کردند نتوانستند آن را بدست آورند.

یا این که در فرهنگ باختر، نمونه فره را در افرادی میتوان دید که با جذبه ی سخنان خویش گروهی را گِرد آورد بر آنها فرمانروایی میکنند. این در حالی است که در ایران فره تنها از آنِ کسانی خواهد بود که با داشتن نژاد کیانی و با انجام کردارهایِ بسیار نیک از سوی مردم و ایزد فره بدو داده شود.

اُرُد بزرگ همنوا با اندیشه ی ایرانی به درستی بر این باور است که "فرهمندی به توش و توان آدمی بستگی دارد". زیرا فرهمندی فرمانروا، نهادی برای مشروعیت همیشگی وی نیست. به وارون مشروعیت دیوانسالارانه یا سنتی که آدمی را برای همیشه در یک جایگاه نگه میدارند، انسان فرهمند برای آنکه جایگاه خویش را از دست ندهد، نیاز به اثبات هر روزه و همیشگی خود دارد، و هنگامی که یک بار نتواند خویشتن را اثبات کند، از دید مردم او دیگر فرهمند نیست. به همین شوند:

"آدمهای فرهمند و خودباور به دنبال کف زدن مردم نیستند، آنها به شکوه و ارزش کار خود باور دارند (اُرُد بزرگ)" زیرا نیروی آنها برآمده از خویشتنِ خویشتن است نه در کف زدنها و انگیزشهای آنیِ فرودستان.

در ایران کهن، فره با خویشکاری هر کس نسبت نزدیکی داشته است. فره ی هرکس، میزان بَوَندگی وجود اوست. این برای دینیاران برتریهای دینی، برای رزمیاران برترین هنرهای جنگی و برای کشاورزان بارور کردن زمین بوده است. در این راستا خویشکاری فرمانروای کشور در این هماهنگی و دادگری میان رزمیاران و دینیاران و کشاورزان میباشد. از آنجایی که فرمانروایی که دروغ میگوید، نمیتواند دادگری و هماهنگی میان طبقه های یاد شده را به وجود آورد، ارد بزرگ بر این باور است که: "فرمانروایی که دروغ گفت فره و شکوه خویش را به خاک سپرد"


برگرفته : میهن نامه ی ارد بزرگ

http://greatorod.wordpress.com/


۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

شیر زنان ایران



سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند .
اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت .
دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند .
با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته است ؟ چهار مرد پیش آمدند ، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده است .
پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشه میدان اشاره کرد سه دختر زیبا و قد بلند ایستاده بودند . گفت وجب به وجب کف خانه این دختران از کشته های دشمنان ایران پر است آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند .
با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیه متجاوزین را نابود ساختند . به یاد کلام جاودانه ارد بزرگ می افتم که : شیر زنان میهن پرست ایران ، بزرگترین نگهبانان کشورند .
کاش نام آن سه زن را می دانستم بگذار به هر سه آنها بگویم ایران ! که نام همه زن های ایران ا
ست

منبع :
http://www.iran20.com/105114/blog/67186/

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

Jomalaat Hakimanhe

دیباچه ی جملات ناب
[تصویر:  1268593980.gif]

از نظر گاندي هفت موردي که بدون هفت مورد ديگر خطرناک هستند:

1- ثروت ، بدون زحمت
2- لذت، بدون وجدان
3- دانش، بدون شخصيت
4- تجارت، بدون اخلاق
5- علم، بدون انسانيت
6- عبادت، بدون ايثار
7- سياست، بدون شرافت

تقريبا همه ميتوانند در برابر فلاکت و بدبختي مقاومت کنند. اگر ميخواهي فردي را امتحان کني, به او قدرت بده." آبراهام لينکولن

همه دوست دارند که به بهشت بروند, ولي کسي دوست ندارد که بميرد. جان لوييس

تجربه اسمي است که افراد به اشتباهاتشان ميدهند. اسکار وايلد

هميشه بين خود و همسرت بازه اي را نگاهدار تا به خواري گرفتار نشوي . اُرد بزرگ

در زندگي ثروت حقيقي مهرباني است ، و بينوايي حقيقي خودخواهي . وينه

طلوع و غروب عشق ، خود را به وسيل? درد تنهايي و جدايي محسوس مي سازد . لابروير

فرودستان ، در بهترين هنگامه هم ، بهانه هاي فراوان ، براي انجام ندادن کار هاي خويش دارند . اُرد بزرگ

اگر مشکلي داري، به دليل طرز فکر توست و تنها راهي که مي تواني مشکلات را براي هميشه حل کني، اين است که طرز فکرت را تغيير دهي. وين داير

چرخهاي سنگين و زنگ زده زندگي با دستهاي نامرئي اميد مي چرخد . ناصرالدّين صلب الزماني

خوارترين کارفرما کسي است که با ندادن و يا کم کردن دستمزد زير دست فرمانروايي مي کند . اُرد بزرگ

بهترين لحظات زندگي من لحظاتي بود که در خواب گذراندم. بتهوون

آنکس بر خويشتن نگهبان دارد که براي رسيدن به هوس و آرزوهاي کوچک قدر نيکخويي و جوانمردي را نشکند ، و اگر فزوني و کاميابي بد روزگار را ديد تن به پستي و زبوني نسپارد. بزرگمهر

اراده ي مرد عامل خوشبختي اوست. شچدرين

از فلاسفه مي خواهم که به دنبال حقيقت نروند چون حقيقت نياز به پشتيبان ندارد . فردريش نيچه!

اگر مي خواهي بزرگ شوي ، از کردار نيک ديگران فراوان ياد کن . اُرد بزرگ

داروهاي تلخ را با روپوش شيرين مي پوشانيم چرا حقيقت و اخلاق را نيز با لباسهاي زيبا نپوشانيم ؟ . شامفورت

گريه چرا ؟ فتح را آرزو کنيد. استفن گرين
وقايع خوش زندگي مثل درختان سبز و خرمي است که وقتيکه از دور نظاره شان مي کنيم خيلي زيبا به نظر مي رسند ولي به مجرد آنکه نزديکشان شده و در داخلشان مي رويم زيبائيشان هم از بين مي رود ، شما در اين موقع نمي توانيد بفهميد زيبائيش به کجا رفته ، آنچه مي بينيد چند درخت خواهد بود و بس. شوپنهاور

ارزش هر کس به قدر خرد اوست . بزرگمهر

داروهاي تلخ را با روپوش شيرين مي پوشانيم چرا حقيقت و اخلاق را نيز با لباسهاي زيبا نپوشانيم ؟ . شامفورت

صاحب همت در پيچ و خم هاي زندگي، هيچ گاه با ياس و استيصال رو به رو نخواهد شد. ناپلئون

گريه چرا ؟ فتح را آرزو کنيد. استفن گرين

مرد بلند همت تا پايه بلند به دست نياورد از پاي طلب ننشيند. كليله و دمنه

همت آن است كه هيچ حادثه و عارضه اي، مانع آن نگردد. ابن عطا

زندگي دشوار است اما من از او سرسخت ترم.

من تنها با مردي ازدواج مي کنم که عتيقه شناس باشد ، زيرا فقط در اين صورت است که هرچه پيرتر شدم در نظر شوهرم عزيزتر خواهم بود . آگاتا کريستين

اکنون به شما مي گويم که مرا گم کنيد وخود را بيابيد.وتنها آن گاه که همگان مرا انکار کرديد، نزد شما باز خواهم آمد . فردريش نيچه

ارزش انسان به داشته هايش نيست، به چيزي است كه آرزوي بدست آوردنش را دارد. جبران خليل جبران

جمع مال ، تحصيل کاميابي ، کسب دانش و شهرت ، هيچکدام با تندرستي برابري نمي کند . براي حفظ تندرستي بايد از هر چيز که براي تندرستي مضر است پرهيز کرد . مخصوصاً از شهوت رواني . شوپنهاور

شاد ماندن به هنگامي كه انسان درگير و دار كارهاي ملال آور و پرمسئوليت است، هنر كوچكي نيست. نيچه

هنگامي که در سکوت شب گوش فرا دهي خواهي شنيد که کوهها و درياها و جنگلها با خود کم بيني و هراس خاصي نيايش مي کنند . جبران خليل جبران

دوست بداريد كساني را كه به شما پند مي دهند نه مردمي كه شما را ستايش مي كنند. دور وبل

كار و كوشش ما را از سه عيب دور مي دارد، افسردگي، دزدي و نيازمندي. ولتر

براي پيشرفت و پيروزي سه چيز لازم است اول پشتكار دوم پشتكار، سوم پشتكار. لردآديبوري

سرچشمه همه فسادها بيكاري است، شيطان براي دست هاي بيكار، كار تهيه مي كند. پاسكال

بهترين يار و پشتيبان هر كس بازوان تواناي اوست.

مفهوم چيزهاي گوناگون نه در خود آنها که در نگرش ما نسبت به آن ها نهفته است دسنت اکسپري

همان طور که آفتاب تيرگي ها را مي راند اشخاص با نشاط نيز از قلب ديگران غم و اندوه را مي زدايند - اورايزن اسوت

سلامتي نعمتي است که نمي توان آن را با پول خريد - آيزان والتون

قهرمان واقعي كسي است كه سبب خوشي ديگران مي گردد - مونترلان

عشق فوران مي کند چون آتش فشان ، دوست داشت جاري مي شود چون رودجانه اي با شيب نرم

من تنها يک چيز مي‌دانم و آن اينکه هيچ نمي‌دانم - سقراط

زنده بودن حرکتي افقي است از گهواره تا گور و زندگي کردن حرکتي عمودي است به سوي او

دروغ شکوفه مي آورد اما ميوه ندارد.

هميشه براي دلسرد شدن زود است ادامه دادن را ادامه دهيد .

خطا فرصتي است كه هوشمندانه تر باشيم - هنري فورد

روند رشد، پيچيده و پر زحمت است و در درازاي عمر ادامه دارد - اسکات پک

براي دشمنانت، کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند!

مرد بزرگ وقار دارد اما متکبر نيست و مرد کوچک تکبر دارد ولي وقار ندارد

در جهان روشنايي هايي وجود دارد كه در عميق ترين ظلمات نهانند

وجود نيروي تخيل يك عنصر اساسي در نوابغ است .شوپنهاور

از گناه تنفر داشته باش نه از گناهکار - گاندي
Bouquet2Loveshower


منبع :
http://pnuforums.ir/archive/index.php/thread-5696.html


   Nutrition
Improve your career health. Click now to study nutrition!
Click Here For More Information
 

arezo



●پایان جلد نهم بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) * فرگرد آرزو به قلم استاد فرزانه شیدا *

پایان جلد نهم بعُد سوم●
● مناجات عشق●
بار الها...
تخم عشق را در دل جانان بکار
عاشقان را با خودت مأنوس ساز
درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز
عشق را سامان بده...
عشق را از نو بساز...
____ سروده ی :«احسان ضامنی »___
● بعُد سوم آرمان نامه ی ارد بزرگ●
● فرگرد آرزو●
___ " ای نسیم دلنواز آرزو ___

ای نسیم دلنواز آرزو
با دل من قصه ای دیگربگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور ِامید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من ازروزگار
گو سرشکی کز جفازاری شده
پای گلزار وفاجاری شده

گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که سازِ آن نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها,بدون همدمی

ای نسیم دلنواز آرزو
قلبِ« شیدا» را در آتش ها بجو
گرچه دامن میزنی این شعله را
قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را
لیک دیگر بال وپر را سوختم
خود به عشقی ,شعله را افروختم
سوختم در شعله ها ,با سوز دل
بال وپر در عشقِ نار افروز دل
سوختم صد آرزو , در نار عشق
باامیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق
آه ...بر این ارزو آن صد امید
وه که دل , ناکامی , دنیا کشید


ای نسیمِ دلنوازِ آرزو
با خدایم قصه ی دل را بگو
گو که چَشم ,انتظار من توئی
در شب راز ونیاز ِ من , توئی
ازتو میخواهم کرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من درباورم
همرهم باش ای یگانه یاورم
___5 آذرماه 1382 از فرزانه شیدا ____
امیدوآرزو تنهابهانه های انسان وتنها دست آویز رهائی بخش دل دردنیائی ست که بافشار ومشکلات وسختیهای روزمره هردم برای انسان مشکلی آفریده,ودرراهها وبیراهه هاودوراهی ها آدمی راسرگردان کرده است امادر قدرت آرزووامید قدرتی نهفته است که دل راوامیداردتا برای رسیدن به, اهداف خوبیش درهرزمینه ای که هست چه,احساسی باشدومعنوی چه برحسب نیازها باشدومادی ,به هرشکل انسان راوادار میکنداندیشه ای برای رسیدن به آرزوها وامیدهای خویش داشته باشدوبه گفته بزرگان"آرزوکردن خود نیمی ازراه رفتن است "چراکه چون آرزوکنیم نیمی از راه رارفته ایم وچون تصمیم بگیرم نیمه ی دیگری ازراه راطی کرده ایم وچون دررسیدن به آن اصرارورزیم به,انتهای راه وبه آمال خودخواهیم رسیدزیراکه نقش اولیه رابرای رسیدن به اهداف بیش ازهرکسی خودماهستیم که تعیین میکنیم وتلاش ماست که آنرابه هدف میرساند همواره دراین سوی آبها زمانی که سخن ازآرزو وخواستن چیزی میشوداصراربراین است که آنچه رامیخواهی تاآخرین گام دنبال کن ودرنمیه راه هرگز,برنگرد چراکه عمری دریک بلاتکلیفی فکری باخودباقی میمانی واین که مدوام ازخوددرطول تمام زندگی بپرسی:اگربازنگشته بودم اگرتاآخر میرفتم,اگر حتی جواب آری یانه رابرخود ثابت میکردم,آنگاه تصمیم به بازگشت ورها کردن آرزو میگرفتم,جزاینکه آزارتمام زندگی توشودوهیچ فرایندی درپی نخواهدداشت ورنج واندوه دائمی تودرزندگی توخواهدبود بخصوص وقتی چیزی راازته دل,آرزو میکنیم رها کردن آن درنیمه راه,بدون اینکه مطمئن شویم که,آیا به آن میرسیدیم یانه تاابدداغ دل آدمی میگردد وانگاه است که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست میداریدوآرزوی رسیدن به آن راداریدازهیچ کوششی دریغ نکنیدوحتما پیگیراین مسئله باشید که,آیاآن شخص نیزخواستارشماهست یاخیرآیاآن هدف به مقصود میرسد یانه وجواب را برای خود روشن کنید چراکه اگر کسی یت وبه جای او تصمیم بگیریدکه بی من خوشبخت تر خواهد شدواوراترک بگوئیدعمری دراین افکاربخودخواهید پیچیدکه آیابراستی کاردرستی کردم؟آیابدون من,اوواقعاخوشبخت است؟آنهم زمانی که خودروی خوشی را بعدازو ندیده ایدوهمواره,دل,رااسیراومیدانستیدوهرگزاین اجازه,رابخود ندهیدکه بجای اوجواب خودرابدهیداین چیزی نیست که من,ازخودوتجربه ی خودبه تنهائی گفته باشم,که,این نظریه ای علمی ست که انسان زمانی که چیزی راواقعا میخواهدهرچه باشداگردرنیمه راه,آنرارها کند بی آنکه به آن رسیده باشدودرتصورخویش آنرادست نیافتنی بپنداردهمیشه در طول عمرخودحسرت آنراخواهدخوردوخیال وفکراینکه شایدبه هدف میرسیدیا شایداینگونه که او تصور میکردنمیشداورادرهمه ی زندگی آزارخواهد داد
●«آرزو»●

بصد آرزو زندگی باختم
به رنج وغم وغصه ها ساختم
ندانسته رفتم ره مرگ خویش
خودم را به غمها در انداختم

به عشق شدم واله ای دربدر
با آوراه گی دائما در سفر
به بیماری وتب همیشه روان
نیازم به بستر زسوز جگر

یگانه دلم را به غم سوختم
غم زندگی در دل اندوختم
به شبها نشستم به کنجی غمین
به ظلمت چراغ ِ غم افروختم

نیاز دمی دیدن روی تو
رسیدن به سرمنزل وکوی تو
به آغوش خود جای دادن ترا
کشیدن به جان بوی گیسوی تو

بدیوانگی رهنمونم نمود
درِ بی کسی را برویم گشود
مرا ازهمه دور وبیگانه کرد
بدانسان که بامن بجز تو نبود

کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید
که بربادرفتم بصدها امید
دگر دیدگانم بجز سیل اشک
براین چهره ام چیز دیگر ندید

شده دل چو مخروبه ویران سرا
چو دادم زکف عاشقی چون ترا
مرا حسرتی مانده ودرد وسوز
زسوزم قراری نمانده مرا

دل از عاشقی کی توانم بُرید
که دل جزتو عشقی درونش ندید
فقط نام تو بوده در قلب من
که فریاد دل شد چو نامت شنید

تواند مگر بگذرد از تو باز
چو دل برتو دارد امیدونیاز
مرا عشق تو چون نفس های دل
تو با بودنت بودنم را بساز
● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانه شیدا»●
اینکه گفتیم ,درزمینه کارزندگی تحصیل عشق به کسی چیزی جائی همواره,واقعیت داشته است که انسان,ازآن,آرام نمیگیرد مگراینکه تاآخرراه,راحتی باسالهایی طولانی,انتظاربروداماهرگونه هست می بایست جواب آری یا نه"راگرفته باشداگرجواب آری بودتکلیف آدمی روشن میشودوچون نه بودنیز لااقل انسان خاطر خکع میشود که انچه می بایست,انجام دهد,انجام داده است وحال اگرنهایت آن باین رسیدکه جواب منفی باشدیاشکست بازهزارباربهتر ازبی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان رابیش ازآنچه,درتصور کسی باشدآزاردهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل,خواهدبوددرنتیجه زمانی که,انسان درمی یابد کجای راه ایستاده است وجواب خودرادریافت میکندآسوده ترمیتواندبراه زندگی خویش ادامه دهدوبدنبال اهدافی دیگرراهی شودکه شایدصدباربیشترازاین خواسته میتوانداورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمیخورد که نمیداندانتهای آن چه بودوهمواره نیز به انتهای آن فکر میکند.
● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●

همه هست آرزویم که بگویم آشنا را
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

همه شب نهاده‌ام من سر خود بر آستانت
ز وجود خود بخوانم به خدا خدا خدا را

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
چو شنیده‌ام که سلطان نظری کند گدا را

نخورم ز هیچ دامی دو سه دانة ریایی
که ندیده‌ام ز واعظ همه نور پارسا را

تو چنان لطیف و خوبی که اگر به مجلس آیی
به کرشمه‌ای بگیری به دمی تو جان ما را

به هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم
که به گرد او نشاید که رسد غزال پا را

چه خوشست حال جلوه که جفای کس نبیند
اگرم ببینم اما بکند وفا شما را

تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان
سر خود ز آستانش که خدا دهد رضا را
●شعر از «فربود شکوهی »●
انسان می بایست,هرآرزوئی,را که میکند به مرحله ی اجزادرآید وتصمیم بگیردکه رسیدن به آن راامتحان کندچراکه همواره چیزی که به شدت خواهان,آنیم به سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف مارسیدن به آن باشد ودرنیمه های راه سردنگردیم وازمشکلات خودرانبازیم گاه زندگی باهمه ی تلاشها بگونه ای پیش میرود که انسان تمامی تلاش خودرانیزمبذول میداردتا به هدف اخربرسداما برحسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیاباشدیادیوارهائی درراه هدف که این دیوارها میتوانندحتی افراددیگری درزندگی و.دنیای ماباشند که سدراه,آدمی میگردند وبه رشکل آدمی راازراه,رفته یاپشیمان یاخسته میکنندامادرهمه شکل بایدبخاطرداشت هدفی وآرزوئی,ارزشمنداست که آدمی تمام تلاش خودرابرای رسیدن,آن کرده باشدحتی,اگرمنجربه شکست شودچراکه شکستها خودتجربه های زندگی هستندکه درفردای ماصدبرابر جواب مثبت رابرای هدف دیگرکاری دیگرراهی دیگر به ماخواهنددادماهمیشه شکست رابگونه ی غمناکی نگاه میکنیم درحالی که بارهانیز نوشته ام درهرچه وهرجاوهرکس که بنگریداگر به نهایتی مثبت رسیده است هزاران شکستی رانیز در راه دیده است تا به انتهائی دلخواه دست یافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود برآورده کرده است هیچگس هرگز قادر نیست که بی امیدوآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن ازآرزوهاوصرفنظر کردن ازخواسته هاتنهاباعث میگرددکه مادچاراندوه وسرخوردگی شویم درحالی که اگر گام اول رادرهرراهی برداریم هرچه هست مطمئناانگیزه بازهم پیش رفتن بهتروبیشتر بماالقاخواهدشدتانشستن وتنهادرامیدی آرزو کردن .
● چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●
چیزی که برمن درتمامی زندگی براستی ثابت شده است این است که:« خواستن,توانستن است» وزمانی که آدمی خودراباورداشته باشدآرزوئی راازته دل خواستارباشد وزمینه ی رفتن ورسیدن رافراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشدکه میرسدهم کائنات به یاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یاری خواهد بخشید هم قدرت امیداورا پرازانرژی خواهد کرد هم هر یک گام که جلومیرود شادتر گشته برای ادامه ی آن بیشتر انگیزه پیدا میکند.در این سوی آبها ورود به دانشگاهها باداشتن نمرده ای خوب آسان است وخروج بسیار سخت درایران ورودوخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش میایدکسی که بدورن دانشگاهی رفت نیمه راه,آنرارها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی راحتی شده باعقب انداختن یکسالی دنبال میکنندواگر کسی درنیمه راه,رها کرده باشد مسلم بدانیدکمبودمالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانه ی دیگربیشتر بهانه است تاحقیقت چراکه همواره,وقتی چیزی را رهامیکنیم که ازباورخوددست میکشیم وازاینکه باورداشته باشیم موفق میشویم من زمانی که درسن بالا دانشگاه,راشروع کردم در سال اول 100 نفردرسه کلاس دردورشته باهم شروع کردیم درنهایت 20 نفرازاین همه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم باتوجه باینکه درشروع تمامی دانشجویان,این کلاس بین 18 تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنهایکنفربودکه,ازهمسر جداشده بود ویک فرزندداشت و سال یک راقبول شده سال دوم,دانشگاه راپس ازیکهفته ترک کرد ودرواقع,من تنها 37 ساله ی کلاس بودم که,ازاستادخودنیز بزرگتربوده,ولی همواره تمام تکالیف عملی راکه روزانه ازکلاسهامیگرفتم,میبایست سر ساعت 8 صبح,باوجوداینکه همواره تعداد زیادی بود چه در طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل میدادم اماهرباراز هریک پرسیدم چراترک تحصیل میکنددرکنارهزارویک دلیلی که می آوردازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل دادن کارهای عملی از عهده ووقت اوخارج است یااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت برای خودوفرزندم باشم یامن نمیتوانم هم کارکنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمیگذارد وهمیشه خسته ام یا دیگری میگفت من برای کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بودواگرمیدانستم روزانه میبایست اینهمه کارتحویل بدهم پایم رااینجا نمیگذاشتم ودانشگده نیزکه ازهمه دراول سال,امضا میگرفت که دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شهریه میبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی میماند وهرروز نیزباافتخارمیگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهردارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارداینجا یعنی قربانگاه کسی میماند که خود را قربانی اینکارکندالبته,دورع نمیگفت بدوشکل قربانی میشدیم,هم,اگر گلاس راترک میکردیم میبایست تاآخرین وجه شهریه راسرموقع پرداخت میکردیم هم,اگر میماندیم چون من که,ازهمه شرایط بدتری داشتم تنهاخارجی کلاس بودم دورتر ازهمه درشهری دیگر زندگی میکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیزازهمه بالاتربودوفشار دکاری خانه وخانواده رانیزبردوش داشتم می بایست برای آن ازجان گذشته تمامی ساعات راکارمیکردم وکارکه کردم وکردم ودرنهایت استاد سال اول من که همزمان بافارغ التحصیلی من بازنشست میشد وخانومی بود متولدنروژ بود که درفرانسه,بزرگ شده بودودانشکده ی ماکه مرکز اصلی آن فرانسه بوداوراکه,استادکلاسهای فرانسه بودبدرخواست اوبه نروژ فرستاده بودچون میخواست مابقی سالهای زندگی,رادرکشور خودباشدووقتی مدرک رابدست گرفته بودم مرابوسیده گفت 20 سال است که استادم درطی,این بیست سال هرگز شاگردی باپشتکارتوعزم وهمت وجسارت وقدرت توندیده ومیدانم دیگرهم نخواهم دید چون توکم بدنیا می آیند وکم شناخته میشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من به بیرون آورد چراکه خود دیده بودم,بهانه هاست که برای ترک تحصیل میاورند ومن برای ترک تحصیل تمامی آن بهانه هاراهرروزه داشتم انهم درکشوری سردوبرفی ولی نمیخواستم باورکنم که,نمیتوانم ویااز پس آن ب نمی آیم وی حتی چوب لای چرخ گذاشتنهای دانشکده ای راسیست که باخارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کارهیچ تلاشی دریغ نمیکردتادانشجویان یکی پس ازدیگری کم,آورده,بروندوایشان چراکه بسیارنیز پولکی بودندپول مفت وام گرفته شده ی دانشجوی بیچاره راکه وام گرفته بود دریافت میکردندوبسیار به ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بودوچراکه دانشجوی بیچاره بادرصدی بالا وام گرفته ازدولت به دولت بدهکارمیشد وایشان پولدار.بارهاکه بسیارازدست ازارهای ایشان خسته میشدم بفکر این میافتادم که شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهماما حس قوی خواستن واینکه به ایشان هدف خودرانبازم ونگذارم ایشان برنده شوند نیزوادارم میکرد حتی شده به لج ونشاندن ایشان برسرجا,روی پا ی خودبیاستم وهزارباری را که بچه ای دیگر کلاس گریه کنان به مدرسه آمدندوگفتند من نرسیده ام تمرین راتمام کگنم وکارا نمیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی میزگذاشتم بماند که گاه برای آزار میگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شدکه تو تحویل دادی وحرف مراقبول نمیکردندوامتیازی نیز ازنمره من کم میکردند ناحق ونارواکه متاسفانه هیچ کسی ازآنهمه درکلاس لب بازنمیکرد که اینکه مجبوراست زودترازهمه درکلاس حاضرباشدبخاطر دوری راه وهمیشه هم درکلاس اولین نفر است چطورمیتوانی بگوئی دیرتحویل داده است درواقع نوعی هماهنگی نیز بین بیشتر شاگردان واستادان باهم بودکه باخارجیان مهاجرکلاس]ازارهاو مخالفتهای نامحسوس اماواقعی داشته باشند که آنرادرعمل ابراز میکردندودررفتار پنهان,حال چه درکلاس من که اول دوسه نفرخارجی بودیم,ودرنیمه دوم تنها من باقی مانده بود تابه آخر کارهم ماندم چون مخصوصاوبرای اینهم شده میخواستم بمانم با همه چوب لای چرخ گذاشتنهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیانی که مهاجربودندموفق به گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمه یکی پس از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودندوبتدریج نیزترک کردند.وحتی یکبار که دکترم برای من دوهفته مرخصی نوشته بودوهنوز نمیدانستم که بیمارشده ام بخاطر دردهای عضلانی استادین ومدیر مدرسه گفتنداگر نیائی ترم امسال را باید فراموش کنی که چنین جراتی رابایک فرد نروژی نداشتندکه حتی به زبان آورده وگفته یاانجام دهندچون نروژیخود اطلاع داشت مانیر میدانستیم اازحق وحقوق شاگردی وقانون بلافاصله ازایشان شکایت میکرد چراکه هیچ قانونی اجازه اینکاررابایشان نمیداد.ماهم قانون را میدانستیم اما اینرا نیز میدانستیم که بیشترمواقع طرف نروژی را میگیرندحتی,اگرحق بامهاجرمقیم نروژ باشد ومسلما هرکس هموطن خودرا برغریبه ترجیح میدهد ومن نیز بخوبی درطی سالهای بودنم درنروز وکلاسهای مختلف دریافته و میداانستم هرگزنمیتوانم ثابت کنم که ابشان چنین وچنان کردند وچیزی رازبانی بمن گفته اندواگر به شکایت هم میرفتم بالاخره قانونهاپیدا کرده وارائه میدادند که بتوانند مرامغلوب کرده شهریه مرا نیز گرفته وازکلاس ومدرسه اخراجم کنند .این دقیقا خواسته ی ایشان بود تاازسشر من یکی هم خلاص شوند چون دیگران که زودتر جا زده بودند.واما باهمه مشکلات وناراحتیهائی که هرروزه وروزانه برای من تولید میکردنداماترجیح دادم باوجودداشتن دردکه بارها طی این سالهای تحصیلی مراآزار بسیار داده بودبا داشتن دردبر سرکلاسهاحاضر شوم وتکالیف عملی خودرانیزانجام داده وتحویل دهم حتی بااینکه دوست همکلاس نروزی من این وصف را که شنید شدید عصبانی شد وگفت توبایدشکایت کنی اما به که؟به مدیرکه چون خودایشان بودواگر بدولت رو میکردم بایدازآن کلاس وآن مدرسه برای موقعیت خودحتما دست میکشیدم چراکه میدانستم بی شک بیشترازامروز به آزارمن خواهند پرداخت والبته کمترجائی درکل نروژ چنین افرادی رابخودمیبیند وایشان نیززفرانسه بودندوفرانسه نیز به کشور راسیستی دردنیا شناخته شده است که مخالف مهاجرین چون من هستندوچشم پیشرفت هیچیک ازما را نیز ندارند ازاینرو تک تک مهاجرین ازهرکشوری که بودند یک بیک کلاسهای ایشان را ترک وشهریه راتاآخرین روزسال بایشان پرداخت میکردندوایشان راست راست راه رفته نه بما کمک تحصیلی درستسی میکردند نه اعصابی برای ما برجا گذاشته بودند نه کسی بود حق مارا بدهد ومفت خوری وام ما خوردن ایشان ازدولت هم پنهان بودوکسی نیز شکایتی نکرده تا دولت نیز خبردار باشد که درگوشه ای از پایتخت ایشان خارجی بنده خدا وام میگیرد عمری آنرا دوبرابر پرداخت میکند اما پول نقد را این استادین میخورند درهمان سال اولیه ودوم وسوم تحصیل ما خارجیان پس اگرگه گاه میگویم نگوید شمادرخارج خوش هستید وازحال ما بیخبر برهزارویک دردیست چون این که شما ازآن بی خبرید ومانیز کمتر آنرا عنوان میکنیم که چه بر ما گذشت که امروز اینجائیم وچه تاثیرات بدی برهریک ازما گذاشت تا شدیم کسی برای خود وفقط برای خود نه هیچکس دیگر. درهمین مورددرسال تحصیلی دوستی ایرانی که ازمن یکسال بالاتربود بهمناین را نیز خبر داد که این داشنکده همه ساله به بهانه ی کمبود زبانِ خارجیان حتیاگر شاگردان مشگل زبان همنداشته باشند یابه ایشان درست کمک درسی نمیکنند یاانقدراوراآزار میدهند که بجان آمده ترک تحصیل کندواونیز کاری نمیتواند بکند جزاینکه مبلغ امضاشده دانشگاهی رابرای شهریه بپردازدومیگفت یک دوست دیگر ایرانی همزمان وهمکلاس بااو بود که انقدر اورا آزار دادند که سالدو ترم اول راتمام کرداما دیگر ادامه نداد.و ما شایدهریک درحد یک نروژی مادرزاد,زبان نروژی کامل کامل راچون زبان مادرزادی نداریم اما آنقدر که اینها میگفتند واز خارجی بودن ما بااین وسیله سواستفاده میکردند نیز بد نبودیم چراکه آنچه درکلاس های ماگفته میشد چیزخارق العاده ای هم نبود که جداازقانون زبان نروژی باشد وشاید من نام گلی درصحرا را به زبان نروژی هنوزهم بلدنباشم اما بسیاری ازآنچه نیاز زبان بود برای تحصیل پیشتراازین دانشکده درطول کلاسهای زبان ودکوراتوری وزندگی درنروژ یاد گرفته بود ومابقی را نیز هرچه درک نمیکردم دردیکشنری وباپرس و جودرمیافتم وکمبودی نداشتم که توانستم سالهارایکی پسازدیگری طی کنم اما بازبااینحالشکایت هم بکنیم ایشان پیروز ماجرامیشوندکه بگویند:این فردنروژی را درست نمیفهمد لذانمرهنمیاوردودادگاه نیزاگر میرفتیم وقتی هزار نفری رامیبیند که سالها درنروژ هستند وهنوزنمیفهمندوهنوز قصد یادگرفتن ندارند وهنوز با مترجم اینطرف آنطرف میرونداین رابراحتی باور میکند.وبسیارپیش آمددرحتی درخوردن نمره هایی گه جلو شاگردان داده بودند امادرکارنامه نمینوشتند یاآنراکمتر مینوشتند و به گونه های مختلف دیگردرطی این سالها بسیارمراآزرده کردند ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استادبرای ازپادرآوردن مامهاجرین آنقدرروزانه به وضوح دیده میشدکه درطی این سالهامن تنها یک دوست همکلاسی,نروژی درکلاس داشتم,که میتوانستم اورادوست خودبخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمیکندودرکارهانیز بسیارمرایاری میکردوهرچه راکه معلم,ازیاددادن بمن به بهانه های مختلف ازآن سرباز میز یا بابی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف میکردویاد میدادکه من سردرنمیاوردم,به یاری این دوست خودمیاموختم واگراو نبودویااونیز گرفتاربودخود تمامی تلاشم رامعطوف باین میکردم که یاد بگیرم به هرشکلی که ممکن بودوازکلاسهایبالاتراز شاگردان آن کلاسها میپرسیدم ویااز خواندن کتاب درسی دانشگده که انگلیسی بودبادرکنار گذاشتن دیگشنری برای پیداکردن کلمات تکنیکی که محاوره ای نبودیاری میجستم ودرجستجو برای پیدا کردن جواب به هردردی میزدم ولی هرچه بوددرنهایت بهرشکل کاررااماتحویل میدادم بخصوص وقتی میدیدم این همکاری نکردنهاتنهابرای این است که من نتوانم بموقع کار راتحویل دهم.بااینوصف تصورکنید که چقدرمیتوانستم ازهمه سودرفشارزند گی باشم واین دوره تحصیلی دراین دانشکده بواقع بدترین روزهای زندگی من درتمام عمرم بود که درروز وهرروز خود باایشان مشکل داشتم وحتی بااینکه بدترازاین وبیشترازاین درزندگی دیده بودم وسخت ترین شرایط را درروزهای اولیه آمدن به نروژ تحمل کرده بودم وامااین دانشکده جهنم زندگی من محسوب میشدوخاطره بدتحصیلی آن همیشه درذهنم باقیست وهمواره نیزبه تمامی دوستان ایرانی یامهاجرم ازکشورهای دیگر سفارش میکردم,دانشکده های دیگراین رشته راامتحان کنندوبه این دانشکدهپا نگذارند تااخر ایشان رامجبوربه ترک تحصیل کنندپول مفت به مشتی اراذلی متاسفانه بنام استادومدیرندهندتاایشان بالابکشندوسفرهای خارج تعطیلات خودراباوام مهاجر بدبخت تهیه کنند .همانطور که در فرگردهاتی پیشین نیزبازگفتم که من کاری رایاشروع نمیکنم یااگرشروع کنم,زیرسنگ هم باشدبه پایان میرسانم نه,اینکه لجبازم که شاید در رابطه باهمکلاسی واستادان بودم.امابیشتر علت آن است که هدفمندم که,برای هدف وتصمیم خود ارزش قائلم که چون چیزی راقبول کنم خودراموظف به تمام کردن,آن به نحواحسن میدانم واینگونه اندیشه ای تمامی مشکلات رابرایم باهمه ی سختی هاوفشار هاقابل تحمل میکندچون «امید »اینکه« میدانم» حتمابااین شکل به,انتها میرسم وبه «هدف» خودمیرسم,نمیگذارد که جا بزنم یا کوتاه بیایم ویا ناامید شوم یا اینکه حتی خسته شوم,چراکه,من درمعنای واقعی کلمه «میخواهم که برسم »و «میرسم » وباید خاطرنشان کنم که,این یعنی « باورخود»چیزی که بارهاوبارها نوشتم " تاخودراباورنکنیم رسیدن به هرچیزی مشکل است وباز اگرخودراباورداشته باشیم تمامی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تاآخردرتمامی راهای رفته,رفته ام ورسیده ام با,یابدون معلم درهمیشه زندگی هرچه,آموخته ام به همین شکل بوده است وبسیارچیزهارانیزکه تنهاوبدون معلم یادگرفته امدربیسشترمواقع نیز به یاری من آمده کمک بسیاری دربسیارمواردی اززندگی برایم بوده است که فکر نمیکردم جائی بدردبخورداماهیچ چیز نیست که یادبگیریم ودرجائی بدردمانخوردوحتی درپشبردهدف ورسیدن به آرزوئی یاورمانشودبهرحال,ازاین بابت نیزازخودهمیشه خشنودبوده ام که معلمم ایمان من بخودوخداست وبیش ازاین نیازی برکسی نیست مگربرای آنکه خویشتن رابهتروبیشنر بشناسم وبهترزندگی کنم باآموختنی وتلاشی دیگر.
● آرزو از: فرزانه شیدا ●
من نیـازم ... یک نیـاز
گرم و ســوزان .... پُرلهــیب
آتـش عــشق سـت اندر ســینه ام
راه قلبم ‌، راه عشق است وامید
گـرچه می سوزم سراپا در شــرار...
در محبت چاره میجویم که باز
نور شمع زندگی روشن شود
در پیش راه
من نـیازم یک نیـاز
سینه ام از عشق میسوزد و باز
حاصل ،، بودن ،،
نمیدانم کـه چــیست
گـر نیـابم
،، معدن عشق ،، و امــید
من نیــازم یک نیــاز
شعله ای در ســوز و ســاز
عشق عالـم در دل و در ســینه ام
میـروم ره را و گه پرمی کشم
در بهشت آبی آن آسمان
میـروم بااینکه میدانم کـه باز
درنهـایت میـرسم بر عــشق او
برخــدای جـاودان عاشـــقی
من نیــازم یک ‌نیــاز‌
●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●
حالا اگر درهمه ی راههای رفته زندگیم تابه امروزهمیشه همه چیز همواره بروقف مرادنبود وجائی نیزکمی وکاستی بوده وهست واگراین میان گوشه اینبارخواسته هایم آنگونه نشدکه میبایست میشد برای من هیچ ایرادی نداردالبته بازتلاش میکنماگ میشدآنربهترکنم,امااگر نمیشودمیپذیرم وخود رابیهوده ناراحت نمیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت درزندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق باخواسته ی ماازآب درنمیآیدامامهم این است که «اصل »انرابدست آورده,باشیم حال گوشه ی یکی از اینهمه کمی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی که تمامی بیسکوئیت های آن را سالم دردست داشته باشم وگوشه ی یکی شکسته باشدوغمگین شوم که:ای وای چراکامل کامل نیست,اماهمینکه هست همینکه آنرابدست اورده ام همینکه شیرینی آن مال من است برای من برای تمامی انسانهاهدفمندوپرتلاش, میبایست کافی باشدواگر تمامی این موضوعات رابرای شمادر بخش بخش کتاب بُعد سوم آرمان نامه بازگو میکنم تنهابرای این است که بگویمایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است»وتا جائی که توان دربدن هست رسیدن به آرزوهاواین نیزممکن است وتنهاوقتی ازپابازمیمانیم که آرزوی مادروجود شخصی دیگرباشدواوو سرباززندیعنی چیزی مثال:عشق که م بخوایهم واونخواهد یا دیگران نگذارندوپای آدمی دیگروسط باشداینطور بگویم,آدمیان بسیار برسرراه یکدیگردیوار میشوند امااز دیوارگوشتی هم میتوان گذشت به گونه ای که خوداو حتی احساس نکندکه اگراینگونه درمقابل ماایستاد وسدراه شددرواقع بیش ازبادی نبودکه ماازمیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ماوجود انسانی هرآدمی راکه به بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ماسدی میشودخودبخود کنارمیزندماحتی از میان روح وجسم اونیز میتوانیم گذر کنیم بی انکه خوداواینرا حس کرده یابداند که ماگذر کرده ایم واین این ایستادن ا تنهاکوچک کردن خودبوده,وبس .ووقتی باین نتیجه میرسد که برمیگردد ومیبیند که این اوست که همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده است اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنها اعتماد بنفس میخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.
●*- هرآرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید.*ارد بزرگ
*- اگربرای رسیدن به آرزوهای خویش زورگویی پیشه کنیم،پس ازچندی کسانی رادربرابرمان خواهیم دیدکه دیگرزورمان به آنها نمی رسد.*اُردبزرگ
*- کسی که چندآرزوی درهم وبرهم داردبه هیچ کدام ازآنها نمی رسدمگرآنکه باارزشترین آنهارا انتخاب کندوآن راهدف نهایی خویش سازد.*اُردبزرگ
*- آینده جوانان راازروی خواسته ها،و گفتار ساده اشان،می توان پی برد.نپنداریم که میزان دارایی ویاامکانات،دلیلی برپیروزی و یا شکست آنهاست ،مهم خواسته وآرزوی آنهاست.*اُردبزرگ
*- به آرزوهایی خویش ایمان بیاوریدوآنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .*اُرد بزرگ
*- توان آدمیان را، باآرزوهایشان می شودسنجید.*اُرد بزرگ
●پایان فرگردآرزو●به قلم:فرزانه شیدا

   Home Improvement Projects
Make your dream home a reality. Click here to find all your home improvement needs!
Click Here For More Information
 

Gozinesh

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *




● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گزینش ●
در فرگردهای مختلف بسیارازخودسازی وباورخویش سخن گفتیم وازاینکه,بهترین راه شناخت وجودخودوهستی ودنیااین است که بردانش خودبیافزائیم وتجربیات زندگی خودودیگران رادر زندگی بادقت وتوجه,درذهن ویادزنده بداریم,وازآن استفاده ای مثبت وبجا کنیم,به,این مطلب نیزاشاره شدکه,داشتن,الگوویاالگوهای مناسب ومثبت بهترین روش برای ماست تاتوسط اندیشه های نوین بزرگان خودرابه سرمنزل مقصود برسانیم وبه,آرزوهای وامیدهای خودجامه ی عمل پوشانده تلاش کنیم زندگی ثمربخشی رابرای خودفراهم,کنیم,که شادی ورضایت ما رانیز فراهم کندباین نیز تکیه داشتیم که شادی وآرامش آدمی وقتی میسراست که دید دل وفکروذهن وروح را رشد وپرورش داده وتلاش کنیم دنیا رااز دیدگان بزرگان بنگریم که توسط تجربیات خویش انسانهای موفق ونامداری شدندکه,درراه,زندگی مشقات زیادی راپشت سرنهادندتاامروزمافقط خواننده ی روزگاروسرنوشت وزندگینامه ی ایشان باشیم,وقتی که در پیشاروی خودیک زندگی برای خود داریم که میبایست بسازیم وبه شادی وخوشبختی درآن زندگی کنیم,به,روح وروان,انسان پرداختیم وگفتیم که آدمی دردرون خویش ازاحساساتی برخورداراست که روان وروح اورا بسوی بدبودن وخوب بودنمیکشاندبه بررسی,انسانهای خودنماوغروروخود بین نشستیم,وانسان بدبین وبدگوروبدخوراتفسیرکردیم سرآمدان وبزرگان,رادرجایگاه نامی خودکه چگونه,اندیشمندی بودندوچه خصوصیاتی,درهریک میتوان شاهدبودیم,ویادرمقام استادی...وبه تفضیل به هریک ازآن پرداختیم ودرنهایت تمامی این فرگردهاهمواره به نتایج یکسان رسیدیم : خدا,خودسازی,روح وروان,واندیشه,دانش,تلاش وهدف.
¤ »گم کرده عمر ! »¤
بس که این هنگام واین هنگامه ماند
انتظارم کشت و دردم،به نشد !
از کمین جویان ، خدنگی برنخاست
وز کمانداران کمانی،زه نشد !
نیم ِ عمرم در ستیز آمد به سر
نیم ِ دیگر بر فنا شد ، درشکست
دور ِ گردون شوق ِ من در سینه کشت
دیو ِ افسون دست ِ من ، بر چاره بست !
جامه بر تن گر نباشد ، گو مباش
کس ندارد شکوه ، از بی جامگی!
بسته کامی را چه سازم با هنر ؟
ویژه در چرخشت ِ این خودکامگی
دشنه ها آبی نزد بر تشنه ها
- تا نپنداری ز کوشش تن زدیم -
غرقه در خونیم و رنجور از تلاش
مشت ِ رویین بس که بر جوشن زدیم !
بر هنرمندی چو من ، با این سکوت
زندگی مرگ است و مرگی بس دراز !
هر دمی بر جان ِ من آید غمی
همچو پیکانی که بارد از فراز
دل درین چاه است و بر بالای ِ چاه
از کمانداران ِ سلطان ، لشکری !
پا درین زندان ِ آزادی منه
ای که آزادانه ، دور از کشوری ! ¤از: « فریدون توللی »¤
ازاین نیزسخن گفتیم که,تقدیر وسرنوشت وبخت ماتاجائی که به مرگ مربوط نباشددردست خودماست وقدرت شگرفی برتغییروتبدیل سرنوشت خودداریم اگرکه اهداف خودرامشخص کرده باشیم واتفاقات ورویدادهابخش ناگزیرزندگی ماست که میبایست,انتظارآنرانیزدرزندگی داشته باشیم وخوبی وبدیِ,روزهای زندگی همراه,باصبروشکیبائی راتنهازمانی میتوانیم درزندگی خود پذیرفته وباآن کنارآمدوراحل آنرابجوئیم که بینش وگزینش درستی اززندگی داشته باشیم که بازبرمیگرددبه,اینکه چگونه"انسانی" هستیم,وچقدردرزندگی اموخته ایم چقدر تجربه داریم چه کسی راالگو ی خودقرار داده ایم وباورهای ماچیست واوج زندگی خودرادرکدامین قله ای قبول داشته وبه گزینش کدامین اندیشه ای آنراقله ی آمال خودکرده ایم وبرای آن چه میکنیم,چه کرده ایم وچه میخواهیم,ازین پس انجام دهیم
● اوج رادر مقابله باید جست »●
قبل از سپیده دم
قبل از آنکه خورشید بیدار شود
به ملاقات آب خواهم رفت
و وضو را با او در میان خواهم گذاشت
به ملاقات بید خواهم رفت
همانجا که خورشید

در لابه لایش برای خود گیسو می جست
به ملاقات ابر خواهم رفت
به من خواهد گفت
روی صورتش خواهمنشست
اگر پکم کند
به پایش خواهم افتاد
و با رویاندن سایه ای خواهم ساخت
به ملاقات خود خواهم رفت
کودکی خواهم دید
در مقابل باد
بادبادکش به اوج می رفت
از بودنم با او هیچ خواهم گفت
خود می دانم وارونه پوشیده ام
اوج را در مقابله باید جست
●از : « امیر بخشایی »
باوصف تمامی,این,احوال قدرت تصمیم وگزینش رانیزبه تکراردرفرگردها عنوان کردیم که هرکجا هستیم,وهرچه فکریاحساس میکنیم,نتیجه ی تصمیماتی ست که درزندگی خود گرفته ایم,واکنون درهرکجای زندگی که,ایستاده ایم وهرگونه فکرواندیشه واحساسی رادرذهن در طول زندگی انباشته وبه باورآن نشسته ایم.تمامابراساس راهی بوده است که آنراباتصمیم خودهدف قرار دادیم وتلاش کردیم پیروزشویم یاحداقل مشقات ومشکلات ر به سربلندی,از سربگذرانیم وپیچ وخم ها وفرازنشیب های زندگی راچون عاقلی طی کنیم
غزل 20 حسین منزوی »
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
سروده ی :« حسین منزوی »
زمانی که گاه,دنیانیزمارابه, دیوانگی سرگردانی ها,میکشدوبه بی صبری وناشکیبی بدنیال چاره راه, میگردیم وچون تجربه,داشته باشیم وچه الگوئی.وچون دانش درستی,داشته باشیم,وبینیش,صحیح ,بی شک قادرخواهیم بودگزینش درست خویش رادرچنین مکانی اززندگی که تحت فشارهستیم بدرستی برگزیده وچاره راهِ,درستی رانیزانتخاب کنیم,که,بی شک باعجله وخودباختن به سرانجام درستی نمیرسدوتصمیم ناگهانی گرفتن وازسر فشارنیز گزینشی درست درروزگار زندگی مانخواهد بود.
___● »هیچکس لایق نباشد بر سجود» ●

با تو گفتم روزگار ِخود بجو
در جهانی کز منواز آن توست
در شناسائی خود با هرشناخت
تاکه روشن گرددت, راه درست

باتو گفتم غّرقه بر خود هم مباش
زندگی کوتاه و« بودن» لحظه ای ست
دردم وآهی رود ,جانی ز تن
نام آن در « بودن» ما «زندگیست»

با تو گفتم اشک را پنهان مکن
تا رهاگردی ز اندوه درون
با توگفتم شادی دل را بجو
تا نگردی دست دنیائی, زَبوُن

بس سخن راندم ز کوشش از تلاش
تا بدانی همّت ما رهبر است
گفتم از دانش بجوئی خویش را
بخت ما در کُنج دانش , اختر است

با چه اصراری ,به تو گفتم ,زتو:
"خویش خود "را دردرون خود بجو
راه رفتن گرچه پر شیب وفراز
میشود پیداکنی راهی نکوُ

باتو اما چُون بگویم چُون گذشت
این ره رفتن مرا در زندگی
من که افتادم, شکستم ,باختم
شاخه های دل دراین بالندگی

سرنیآوردم به "ذلّتها" فرو
چونکسی لایق نباشدبر" سجود"
بامن وبا قلب من «والاترین»
"جز خدواند بزرگ من نبود"

گر شکستم ,باختم, ویران شدم
خودبرون کردم زویرانی ودرد
از کسی هرگز,مراباکی نبود
تاتوانددل کند درسینه سرد

غربتم ازمن مرادیگر نساخت
تا کسی گردم زخودافتاده دور
بلکه,دربودن دراین غربت سرا
بس دلی بودم توانمندوصبور

دورخوددیدم ,چه نادان مردمی
همچو مارانی که در دل میخزند
نیش ایشان نوش قلب من نشد
زآنکه بودم نزد قلبم سربلند

گه شنیدم خوب وبداز میهنم
درجوابی ساده گفتم خود بجو
در پی حق وحقیقت شو روان
زآندم ازحق وحقیقتها بگو

مطلبِ بی پایه گفتن "جهل توست"
درسکوتی,خواری تو ,کمتراست
حرف بی بُرهان مزن باهرکسی
چونکه,خاموشی زخواری بهتراست

کم سخن گو,گر نداری دانشی
یا سخن گو بادلیلی استوار
دل زخاموش رهان وروشن ببین
یاکه خاموشی گزین باافتخار

بسکه دیدم من جّدل ها با دلم
خسته بودم گه کداری از جواب
لیکن آرامش ندارد سینه ای
کاّو فرو ماند به ذلت بی جواب

آری,ازخود,باتوبس گفتم ولی
زندگانی, درسخن درآسان بّود
خنده وشادی وروز ِخوب وبد
در دل من همچنان پنهان بّود

● فرزانه شیدا /1388/اُسلو - نروژ●
زندگانی وخوب وبدآن مسلما برهمگان نقش خویش رانمودار کرده است ولی آنچه سرمایه ی زندگی ماخواهد بود خویشتن داری خوددرآرامش تلاش درشکوفائی وزیستن دردنیائی ست که باغ هستی مادرآنرشدونمو میکندتاکسی باشیم برای خود واطرافیان خودتا قدرت این راداشته باشیم که در صدای زندگی ,ترانه هستی خودرادرعشق ودوستی ومحبت با"اکسیر زندگی" مخلوط کنیم,وشعر تازه ای ازبودن وهستی بخوانیم که نه فقط شعری وغزل وترانه ای,باشدکه,درواقع زندگی ما باشددرسرزمین بودن ودردنیائی که درآن" «نقش بودن ما» می بایست سایه ای نیزداشته باشد " ,سایه ای دیدنی » بدین معنی که,تادر«روشنی ها»حضورنداشته باشیم «سایه ای»نیزازما نخواهدبودچه درروز باشد چهدرشب .درزندگی این« حضورداشتن » یعنی برخودوزندگی خویش ارج نهادن وبرای ثبوت هستی خود,ازخودکسی ساختن تاسایه ی م نیزوجودداشته باشدونام مانیز باماوبی ماهمواره به یادبماندوخاطره ی ,خوشایندبسیارمردمانی باشند که,ازنکوئی وخوبی یادمیکنند ونامی ماندگار وخوب را نیزفراموش نمیکنند.همه ی اینهاگزینش وتصمیم وانتخاب منو شماست که انسانی باسایه باشیم وبا نام "نکُو"یادرسیاهی باشیم ودرخواری ودرخاطره ی همگان محکوم به بدی وحتی نیستی.
● اکسیر زندگی از :«پیمان آزاد »●
اکسیر زندگی است شعر
تابندگی است شعر
با شعر می توان
از غم گسست و رست
به اندوه دل نبست
با شعر می توان
عشقی دوگانه داشت
در دل امید کاشت
در سر نوای هزاران ترانه داشت
با شعر می توان
سرسبز بود
آواز کرد
ز بیهودگی گذشت
پرواز کرد
با شعر می توان
در فصل سرد بود
سرشار درد بود
اما بهار را
گرمی خورشید را شناخت
دل را قوی نمود
به افسردگی نباخت
با شعر می توان
معشوق را ندید
از یاد او برفت
از عشق او برید
با شعر می توان
عمر دوباره کرد
پژمردگی گذاشت
در فصل برف و سوز
شب را
غرق ستاره کرد
با شعر می توان
خوشبخت بود و شاد
از هر چه نفرت است
دل را تهی نمود
آن را به عشق داد
● از :«پیمان آزاد »●
گزینش وانتخاب مادرواقع سازنده ی راه ماست مادراین دنیا به هیچکس جزخودوخداوند خویش بدهکارنیستیم واگرنیازی هست برگزینشهای درست زندگی تمام برای خودما,زندکی ما,دنیای ماست تادرمقابل خداوندنیزباسربلندی خویش نشان دهیم,که لایق داشتن این زندگی دردنیائی که او بماارزانیداشته است بوده ایم .

*- سکوی پرش وگزینش بهترمی تواند درهر گاه,وجایی یافت شود ، مهم آنست که تاآن زمان ، پاکی و شادابی خویش رانگاه داریم.*اُردبزرگ
*- گزینش می توانددرست ویانادرست باشد،گزینش گری یک هنراست .بهره بردن ازتجربه های دیگران می تواندبه گزینش راه درست کمک کند . *اُردبزرگ
*- گزینش امروز ما،برآینداندیشه هاوراه بسیار درازیست که تا کنون ازآن گذشته ایم . این گزینش می تواند سیمای نوی راازمابه نمایش بگذارد.*اُردبزرگ
*- آنکس ، رستاخیزودگرگونی بزرگی رافراهم می آوردکه پیشتربارهاوبارهاباتصمیم گیری های بسیار،خود ساخته شده است.*اُردبزرگ
● پایان فرگرد گزینش ● به قلم:فرزانه شیدا

   Stock Options
Click to learn about options trading and get the latest information.
Click Here For More Information